وفات حضرت سکینه (علیهاسلام)

وفات حضرت سکینه (علیهاسلام)


ناصر شهریاری
مدح و مصائب

نیست یارای زبان تا که کند مدح تو را
ای که آرامش هر روز و شب مولایی
ای که مستغرق فی الله تو را خوانده حسین
مدح تو بس که تو بانو نوه ی زهرایی

ای سراپای تو یاد آور زهرای بتول
اثر نطق تو بر کون و مکان غالب بود
همچو زینب ز لبت نطق علی می ریزد
نطق تو تیغ علی بن ابیطالب بود

آنچه زینب همه دم کرد تماشا دیدی
همره زینب خود کوچه به کوچه رفتی
بر روی ناقه ی عریان به کنار اسرا
تا دل شام بلا تا دل کوفه رفتی

لیک ای راحت جان و تن ارباب حسین
بفدای دل پر غصه و احساسی تو
روضه هایت همه از علقمه دارد صحبت
عالمی دیده دل و دیده ی عباسی تو

از در خیمه ی طفلان حرم تا به فرات
رفت آن ماه ولی تا به حرم بازنگشت
آری آری که علمدار حرم رفت که رفت
از بر علقمه سقا به حرم باز نگشت

*****************************

امیر عظیمی
مدح و مرثیه


بار دیگر عزای عاشوراست
از غمی بی قرینه باید گفت
دو سه خط سوگواره ی غربت
در عزای سکینه باید گفت

قطره از وصف بحر درمانده
من کجا، مدح دختر ارباب
ای که بوده حسین مداحت
السلام ای سکینه بنت رباب

در کرامات حضرتش کافیست
شیر او را رباب داده، همین
در غریبی او فقط بنویس
به عمو مشک آب داده، همین

کربلا بود دشتی از روضه
او بلاهای خویش را دیده
در عبایی پر از علی اکبر
روح بابای خویش را دیده

روضه می خواند دور دارالحرب
نعش ها را یکی یکی که شمرد
دید بابا علیِ اصغر را
به امیدی گرفت و با خود برد

پدر آمد ولی چه آمدنی!
غرق خون کرد چشم قافله را
دید دور جنازه ی اصغر
همه گفتند لعن حرمله را

از وداع سکینه و ارباب
جگر کائنات خون شده بود
آه از آن دم که دید این دختر
زین باباش واژگون شده بود

با تنی خون گرفته از گودال
آمدی ذوالجناح بی بابا
کاش می شد رها نمی کردی
وسط تیر و نیزه ها او را

پدرم را غریب بین دو نهر
نحر کردند با لب عطشان
السلام علیک ای بی سر
السلام علیک ای عریان


*****************************

علی سپهری-محمد جواد شیرازی
مصائب

امشبم را سحر نمی آید
خواب، در چشمِ تر نمی آید
مدحش از من که بر نمی آید
چون سکینه دگر نمی آید

دختر شاه...گوهر نایاب
بی قرینه... درست مثل رباب

روضه می خواند، روضه با احساس
روضه اش داشت عطر و بوی یاس
شرم یک مرد... روضه ای حساس
وای از مشک پاره ی عباس

روضه ی دست و چشم و مشک عمو
روضه قطره قطره اشک عمو

روضه خوان چشم های خود را بست
مادرش دست می زند بر دست
رأس اصغر به روی نیزه نشست
پای نیزه قد سکینه شکست

خواهر اصغر است حق دارد
به خدا خواهر است حق دارد

به روی ناقه خواند نافله را
دور ناقه شنید هلهله را
چه کند خنده های حرمله را
چشم دشمن به سوی قافله را

مثل یک مرد... مثل عمه ی خود
صبر می کرد... مثل عمه ی خود

قلبش از غصه ها کباب شده
بعد سقا فقط عذاب شده
مثل او از خجالت آب شده
وارد مجلس شراب شده

خیزرانِ یزید پیرش کرد
حرف مردی پلید پیرش کرد

دختر بی قرینه ی پدرش
روضه خوان مدینه ی پدرش
همه جا شد سکینه ی پدرش
یادش افتاده سینه ی پدرش...

...زیر پای سوارها افتاد
روی گل، ردِ خارها افتاد

یادش افتاد آه آهِ حسین
غرق در خون همه سپاه حسین
بود یک نیزه تکیه گاه حسین
داد می زد که قتلگاهِ حسین...

...پر شد از خونِ زخم های تنش
پر شد از تیر و نیزه ها بدنش

وسط حجره ی محقر خود
چشم گریان... میان بستر خود

باز در لحظه های آخر خود
یادش افتاد داغِ خواهر خود
کنج ویرانه خواهرش جان داد
سر بابا برابرش... جان داد

***
*****************************


مهدی رحیمی
محکومیت تخریب حرم مطهر


پیراهن سیاه براین غم ادامه داد
در ختم فاطمیه به ماتم ادامه داد

پیراهن سیاه، سیاه ِ سکینه شد
در فاطمیه هم به محرم ادامه داد

درکنج چشم، اشک به جوش و خروش خود
امشب به شکل چشمه ی زمزم ادامه داد

ما با گمان مُحبِّ تو بودیم و در عوض؛
دشمن به دشمنی تو محکم ادامه داد

تخریب شد حرم، تو ولی جاودانه ای
دم را همیشه بازدم از دم ادامه داد

درمجلسش یزید دوباره به هتک لب؛
هم خیزران به دست شد و هم ادامه داد

زینب شروع روضه و ختمش سکینه شد
وقتی لهوف سوخت، مُقَرَّم ادامه داد


*****************************

داود رحیمی
مصیبت

بعد روز دهم به هر مجلس
راوی و روضه خوان شدی بانو
من چه گویم؟ که در کلام حسین
"بهترینِ زنان" شدی بانو

عمه ی تو عقیله ی هاشم
و به اهل قریش عقیله تویی
"کرم الوافری" و " عقل التّام"
صاحب "سیرة الجمیلة" تویی

پدرت که حسین، جای خودش
تو و اصغر چه مادری دارید!
غصه ی هر دوتان رباب شده
حسِّ خواهر برادری دارید

از همان لحظه ی تولد، تو
خوش نشستی به سینه ی بابا
محض روی پدر تبسم کن
راحت جان! سکینه ی بابا!

پاشو از پیش پای این مرکب
پدرت را نکش، کنار بایست
غم ناموس قاتل مرد است
اشک دختر عذاب هر پدریست

عصر روز دهم به بعد خودت
جای اصغر بمان کنار رباب
مادرت را ببر ازین صحرا
بعد اصغر تویی قرار رباب


*****************************

اسماعیل شبرنگ
مصائب


گوشه ای با دردهای خویش خلوت می کند
چشم هایش را انیس اشک غربت می کند

در خلال هق هق بی انتهای هر شبش
شرحه شرحه از غم دوری حکایت می کند

بانوی غم ها سکینه...یادگار کربلا
یک به یک ما را به بزم روضه دعوت می کند

درد دل هایی که در سینه برایش مانده را
باتمام عاشقان اشک قسمت می کند

عالم و آدم به هم می ریزد از فرط عزا
تا که خاتون حرم شرح مصیبت می کند

کودک شش ماهه ای در پیش چشمش جان سپرد
از سه شعبه زیر لب دائم شکایت می کند

مشک خالی...دست بی جان...از عمو دم می زند
از عموجانی که احساس خجالت می کند

بعد عباس بن حیدر...دشمنی ها جان گرفت
خیمه ها می مانَدو...دستی که غارت می کند

راوی روضه گریز روضه های خویش را
سمت گودال عطش کم کم هدایت می کند

بانویی با خشکی لب های خود دارد هنوز
"شیعتی مهما شربتم"را روایت می کند

اشک می ریزی به یاد کربلا بنت الحسین
جان من قربان غم های تو یا بنت الحسین


*****************************

محمود ژولیده
شهادت

وقتی سکینه مادح عباس می شود
هر ذاکری منادیِ احساس می شود

با روضه های داغ عمو آشناتر است
آن دختری که حرمت او پاس می شود

شرمِ نگاه سرخِ عمو می کشد مرا
هرجا که عمّه مسخرۀ ناس می شود

عمه شبیه مادرمان رخ کبود شد
آری بنفشه آینۀ یاس می شود

اشکِ سرِ بریدۀ عباس دیده شد
حالا زمان خندۀ خناس می شود

با آن که یک سپاه ز آقا هراس داشت
دیدم سر بریدۀ او پاس می شود

شخصیتِ یتیم که زیر سؤال رفت
مثلِ کنیز دیده به انفاس می شود

□□□

آرامش و وقار سکینه حسینی است
آه از دمی که تهمتش احساس می شود

وقتی سرِ بریده تلاوت کند شروع
چوب یزید حربۀ وسواس می شود

با خیزران که بر لب قاری نمی زنند
وای از دمی که قافله حسّاس می شود

حالا دل سه ساله به درد آمده دگر
بر برگ یاس دانۀ الماس می شود

کاخ ستم ز نالة او زیر و رو شود
وقتی طبق شبیه به اَجناس می شود

***

از وبلاگ حاج محمود ژولیده


*****************************

سید رضا مؤید
مدح و مصائب

ای کرامت را تو مجلای تمام
حضرتت باب الکرم بنت الکرام

با کلام الله ناطق هم کلام
ای سکینه بر کراماتت سلام

مشعل روشن ز مصباح الهدی
در عبادت غرق و مجذوب خدا

گوهر دردانۀ ناز حسین
دختر هم راز و دم ساز حسین

جده ات انسیة الحورا تو حور
چشمۀ خورشید را یک لمعه نور

زینت استی گوشوار عرش را
سرور استی بانوان فرش را

ای سکینه مسکنت دامان عشق
سوره والنجم در قرآن عشق

قلب مادر از تو تسکین دیده است
زان سکینه مادرت نامیده است

معرفت برده است در کیوان تو را
خوانده مولا خیرة النّسوان تو را

برترین زن های عصر خویشتن
یادگار ماندگار پنج تن

در دل کوثر طهارت کرده ای
پنج حجت را زیارت کرده ای

در زنان هاشمی صاحب وقار
خاندان فاطمی را افتخار

آفتابی خود که عمری در حجاب
بوده ای در سایه سار آفتاب

ای وقار از دامنت آویخته
هر نگاهت با عفاف آمیخته

چشمت از زمزم دهان از کوثر است
نامت از طوبی نشان از کوثر است

مهر و ماه معرفت را کوکبی
در جلالت هم قِران زینبی

هم نشینی با امامت با امام
دیده ای ماه ولایت را تمام

ای فصاحت بی نوایت بی نوا
صد نوا از نای تو در نینوا

ای سکینه ای هم آغوش بلا
وی تو سکّان دار فُلک کربلا

مرد میدانی و لیکن در حجاب
با امام عصر خود پا در رکاب

حرف حق نطق تو را شمشیر کرد
شیرۀ جان ربابت شیر کرد

در اسارت نقش ایفا کرده ای
پا به پای عمه غوغا کرده ای

در حرم در خیمه گه در قتلگاه
در مسیر کوفه و شام سیاه

می درخشد نام تو گفتار تو
اشک تو ایمان تو ایثار تو

جامۀ خون و شرف پوشیده ای
تشنگی را با پدر نوشیده ای

خورده بر جان و دلت مُهر عطش
شام غربت دیدی و ظهر عطش

از عطش گر چه ز پا افتاده ای
سهم آب خود به طفلان داده ای

در مصائب پایداری کرده ای
عمه را با صبر یاری کرده ای

بانوان را دل نواز پر توان
کودکان را سرپرست مهربان

دختری و صبر و همت این چنین
مرحبا بر صبرت ای صبر آفرین!

در وداع آخرینت با حسین
کز حرم برخواست بانگ یا حسین!

اولین کس را که مولا یاد کرد
نام شیرین تو را فریاد کرد

که ای سکینه حامی ایتام باش
ای دل آرام حسین آرام باش

قطره های اشک بر سیما مزن
شعله های درد بر دل ها مزن

منگرم با چشم گریان دخترم
قلب بابا را مسوزان دخترم

پیش تر آ نزد بابا پیش تر
گریه ها در پیش داری بیش تر

بعد تودیع حرم با التهاب
دست بر شمشیر زد پا در رکاب

رفت در میدان و دیگر بر نگشت
بر نگشت و از تن و از سر گذشت

رفت و پنهان از نظر شد منظرش
تا که دیدی بر فراز نی سرش

دیدی اندر خون دو نیم است آفتاب
نیمه ای بر نیزه نیمی بر تراب

چون رسیدی در حریم قتلگاه
معجر دیگر به سر کردی ز آه

طاقت از کف داده و دل باختی
خویش را بر خاک و خون انداختی

یافتی قرآن حق را جزو جزو
جسم خونین پدر را عضو عضو

یوسفت در بین گرگان مانده بود
جسم ثارالله عریان مانده بود

بر زیارت کردن سبط رسول
چون نبودت مهلت اذن دخول

زان زیارت در فضا هنگامه شد
پاره های دل زیارت نامه شد

پیکری دیدی ولیکن سر جدا
جمله اعضایش ز یکدیگر جدا

زان تن پامال اثر باقی نبود
سینه و پشتی دگر باقی نبود

چار سویش حجلۀ خون بسته بود
استخوان در استخوان بشکسته بود

در وداع سینه سوز خویشتن
دست بردی زیر آن خونین بدن

تا گرفتی آن تن صد چاک را
سوخت آهت خیمۀ افلاک را

زخم هایش بوسه باران ساختی
مرحمی بر جسم عریان ساختی

روح بی تابت ز نو در تب نشست
خاک و خون زان بوسه ات بر لب نشست

خاک مقتل شد ز اشک تو خجل
تا سرودی این سخن از سوز دل

این بیابان گر شود از شب سیاه
بر که آرد دخترت بابا  پناه؟!

(این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست)1

ماه محمل باز انجم را بخوان
"شیعتی مهما شربتم" را بخوان

ای تجلای حرم نور خیام
چلچراغ کوفه و قندیل شام

سوخت این جا از غمت کلک و کلام
عمه جان بر روح والایت سلام

×××
1-حجت الاسلام نیّر تبریزی


*****************************

سید رضا مؤید
مدح و مصائب


ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهره اش ز عصمت و عفت نقاب بود

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه
آیینۀ تمام نمای رباب بود

نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند
کآرام بخش جان و دل مام و باب بود

پیوند بست عشق حسین و رباب را
یعنی سکینه حاصل این عشق ناب بود

این دختر حسین به میدان کربلا
با دختر بزرگ علی هم رکاب بود

در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت
گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود

او را اگر حسین به همراه برده است
نِی حُسن اتفاق که یک انتخاب بود

در پاسخ عطش زدۀ نوگلان عشق
آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

لب های خشک و تشنۀ او را به هر سوال
یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود

می کرد ناله اش جگر سنگ را کباب
از بس دلش ز آتش غم ها کباب بود

دشمن اگر چه معجر او برده است باز
در پردۀ جلال خدا در حجاب بود

از یاد قتله گاه و شهیدان سر جدا
نقش ضمیر او شب و روز التهاب بود

در یاد داشت آن شب و روزی که از عطش
طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود

در یاد داشت آن شب و روزی که اصغرش
از آب و شیر مانده و در پیچ و تاب بود

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را
آهسته بوسه می زد و او گرم خواب بود

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید
خورشید پاره پاره به روی تراب بود

آن ناز پروریدۀ دامان افتخار
کی جای او خرابه ی شام خراب بود

در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام
سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود


*****************************

یوسف رحیمی

دلش را داد دست آسمان ها
که نامش زنده مانده در زمان ها
بده یک جرعه از صبر سکینه
خداوندا به ما در امتحان ها

*****************************

غلامرضا سازگار
مدح و وفات

ای چشم حسین بر جمالت
وی مظهـر فاطمـه، جلالت
تعظیم کمـال بــر کمـالت
تحسین رسول بر خصالت

بر قلب پدر سکینه‌ای تو
در بیـت ولا امینـه‌ای تو

تـو سـوره نـور اهل‌بیتی
تو شادی و شور اهل‌بیتی
در سینه سـرور اهل‌بیتی
تو نخلـه طور اهل‌بیتی

تو دختر مــاه و آفتابی
آیینــه زینـب و ربابی

گل بر تو، گلاب بر تو نازد
عطشانـی آب بـر تـو نازد
آیـات حجـاب بر تو نازد
تنهـا نـه رباب بر تو نازد

حقـا کـه تو فخر عالمینی
ممدوحـه زینب و حسینی 

ای چشم حسین را نظاره!
بـر فاطمـه، زینب دوباره
فریـاد گلـوی پـاره پاره
وصف تو فراتر از شماره

تا حشر، سکینه ولایت
آرامـش سینـه ولایت

تو وجه خدای را گواهی
در قـلب پدر، شرار آهی
بیـن اسـرا چـراغ راهی
پیغــام ‌رسان قتلگاهــی

پیغامت از آن رگ بریده
تا حشـر قیامت آفریده

در فُلک ولا، سکینـه‌ای تو
راضیــه‌ای و امینــه‌ای تو
یک کرب و بلا مدینه‌ای تو
چون فاطمه بی‌قرینـه‌ای تو

تـو آیه حُسن ابتلایـی
قرآنِ شهیـدِ کربلایی

در مقتل خون چو پا نهادی
لب بــر گلـوی پدر نهادی
روی تـن پاکـش اوفتـادی
این گونه بــه مـا پیام دادی

ما عترت عصمت و حجابیم
در مـلک عفــاف آفتابیم

بــا آن همــه داغ بـی‌نهایت
مــی‌بود بـه محضـر ولایت
از بــردن چــادرت شکایت
ای شعلـه مشعــل هــدایت

توحید و کتاب زنده از توست
آیات حجـاب زنده از توست

در بحر عفاف، گوهری تو
بر فُلک کمـال، لنگری تو
هنگام خطابـه، حیدری تو
زیرا به حسین، دختری تو

تو سینهْ ‌سپـر به هر بلایی
تو یـاسِ کبـودِ کربلایـی

ای در نفست صدای زینب
در هر سخنت ندای زینب
هم‌سنگر و پا به پای زینب
مـرآت خـدا نمــای زینب

«میثـم» به ثنای تو چه خواند
هــر چنـد ز لب گهر فشاند


*****************************

غلامرضا سازگار
مدح و وفات

تو کیستی؟ چراغ بهشت مدینه ای
آیینه دار حُسن حسینی، سکینه ای
باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت
چون عمه ات به صبر نداری قرینه ای

در آسمان صبر فروزنده کوکبی
بین تمامی اُسرا رکن زینبی

دشمن ذلیل عزّ و وقار سکینه است
فریاد کربلای حسینی به سینه است
در مکتب مجاهدت و صبر و ابتلا
ایثار و استقامت و ایمان گزینه است

هر چند درد و رنج اسارت کشیده ای
تو خصم را به بند حقارت کشیده ای 

روی تو آفتاب تماشای باب بود
آئینه تمام نمای رباب بود
در منطق تو معجزه نطق مرتضی
پیغام تو حیا و عفاف و حجاب بود

از سنگ و تازیانه که در شکوه نیستی
در قتلگه ز بردن چادر گریستی

در مجلس یزید که قلبت کباب بود
دیدی میان طشت طلا آفتاب بود
نامحرمت به دور و غمت بی حساب بود
بر چهره آستین و دو دستت حجاب بود

فریاد و آه و اشک و غم از گریه تو سوخت
حتی دل یزید هم از گریه تو سوخت

گاهی صدای گریه اصغر شنیده ای
گه ناله در شهادت اکبر کشیده ای
گاهی به روی خار مغیلان دویده ای
گه حنجر بریده به گودال دیده ای

در هر بلیّه حمد الاهیت بر لب است
الحق تو را مقاومت و صبر زینب است

ای یادگار فاطمه، ای دختر حسین
همگام زینبینی و هم سنگر حسین
در راه شام راهنمایت سر پدر
منزل به منزلی تو پیام آور حسین

هر خانه ای که هست رباب و سکینه اش
باشد صفای روضه شهر مدینه اش

تو مصحف حسین و بهشت است دامنت
بر صفحه جمال فروزنده احسنَت
پامال حرمتت شده از جور دشمنان
با تازیانه آیه نوشتند بر تنت

تو راز ناشنیده ز بابا شنیده ای
تو قاصد پیام گلوی بریده ای

ای پاکی و عفاف و حیا شرمسار تو
دشمن حقیر منزلت و اقتدار تو
پیوسته باد باغ شهادت بهار تو
تا روز حشر گریة "میثم" نثار تو

قلب حسین و چشم و چراغ مدینه ای
سر تا قدم جلال و وقار و سکینه ای



*****************************

پروانه نجاتی
مصائب

نشست مرد و به دامن گرفت دختر را
چشید طعم نفس های گرم مادر را

چگونه لب به وصیت گشاید او این دم
چگونه بار ببندد وداع آخر را

به چشم خسته ی او خیره می شود لختی
که بغض کرده گلو پاره های اصغر را

کشید دست به لب های خشک و لرزانش
و پاک کرد رَدِ اشک های پرپر را:

-اگرچه مایه ی آرامش پدر بودی
بیا و تجربه کن حس و حال دیگر را

رباب را به تو من می سپارم از امروز
غزل کن آتش آن خاطر مکدّر را

عمو نداشت، برادر نداشت، دشمن داشت
پدر، چگونه رها کرده بود دختر را؟


*****************************

شهید غلامعلی رجبی
زبان حال حضرت سکینه(س)

هر کسی گوشش به حرفای منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه‏

هر چی مرد تو ماها بود، فدا شده
بچه‏ها بابا دیگه تنها شده‏

بابای ما دیگه سقا نداره
بره آب برای ماها بیاره‏

من از این گوشه‏ی خیمه می‏دیدم
حرفاشو با قوم کافر شنیدم‏

بچه‏ها دست بابا خونی شده
گمونم شش ماه قربونی شده‏

عبا رو طوری رو اصغر کشیده
معلومه خیلی خجالت کشیده‏

به خون فرق داداش اکبرمون
به تمام گل‏های پرپرمون‏

دیگه از خیمه‏ها بیرون نریزید
جلوی چشم بابا اشک نریزید

نذارید بابا خجالت بکشه
هر چه از دشمن کشیده بسشه‏


*****************************

علی انسانی
وداع

چرا بی یاری و بهرت دگر یاور نمی آید
به دُنبالت کسی جُز اشک هر دختر نمی آید

ازین راهی که داری پیش رو لَرزد دلم، دیدم
که هر کس می رَود در خیمه ها دیگر نمی آید

علمدار تو کو، اکبر چه شد، قاسم کجا رفته؟
هزاران لشکر آن سو بهر تو لشکر نمی آید

به جان کی قسم دادی که عمّه در حرم برگشت
به دنبال برادر از چه آن خواهر نمی آید

تو روی دختر مسلم ببوسیدی و، من دیدم
مرو دختر نبوسیده مرا باور نمی آید

ز ضعف و تشنگی حرفی به لب دارم، ولی افسوس
لبانم می خورد بر هم، صدایم در نمی آمد



*****************************

سید جواد مظلوم پور
زبان حال حضرت سکینه(س)

بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم چون ترا در بر گرفتم

یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم

هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم

در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم

سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو
ز اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم

داشتم می مردم از غم در کنار کشته تو
لب بر آن حنجر نهادم زندگی از سر گرفتم

بر تن آزردهٔ من بوسه می زد تازیانه
من برای توشهٔ ره بوسه زان پیکر گرفتم

بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من
صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم

خواهر کوچک ترم چون دید رأست در خرابه
داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم

خوش به حال او که جان را کرد قربان سر تو
من گران جانم که ماندم قبر تو در بر گرفتم

این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت
تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم

مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
آستین را پیش رویم همچنان معجر گرفتم

خوب می خواندی تو قرآن ای فدای اشک چشمت
تا میان طشت زر بودی تو، من آذر گرفتم

ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را
مرگ را زین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم


*****************************

علی اكبر لطیفیان
زبان حال حضرت سکینه(س)

هجران بهانه ای ست برای وصال ها
بهتر شده ست از بركات تو حال ها
از یاد رفته است جراحات بال ها
با عمه راحت است تمام خیال ها

عمه نگو كه فاطمه ی كربلا بگو
عمه نگو حسین بگو مرتضی بگو

بابا سلام عمه رسیده بلند شو
از احترامِ قدِّ خمیده بلند شو
با گردن بریده بریده بلند شو

عمه اگر شكسته شده قد كمان شده
چون میهمان مجلس نامحرمان شده

دائم پیِ گذشتنِ از جان خویش بود
مأمور حفظ جان امامان خویش بود
زینب ولیك حیدر میدان خویش بود
گرم طواف قاری قرآن خویش بود

صد كربلا پس از تو بلا دیده ایم ما
صد فاجعه به شام بلا دیده ایم ما

با آه خویش كرب و بلا را مهار كرد
خیلی برای پرچم اسلام كار كرد
ما را خودش به ناقه ی عریان سوار كرد
باید به عمه هر دو جهان افتخار كرد

عمه چه عمه ای! همه مدیون عمه ایم
ما زنده ایم اگر همه ممنون عمه ایم

سخت است فقط بال زدن پر نداشتن
خواهر شدن به شرط برادر نداشتن
حیدر شدن به قیمت لشگر نداشتن
كوچه به كوچه رفتن و معجر نداشتن

كوفه برای او تب و تابی درست كرد
با آستین پاره حجابی درست كرد

یادم نمی رود كه به هنگام رفتنت
كردی نوازشم پدرانه به دامنت
آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت
هِی بوسه می زدم به لب و دور گردنت

رفتی و بعد خسته و بی حال دیدمت
رفتی و بعد از آن تهِ گودال دیدمت

بر سینه ات نشست و شكست استخوان تو
با قتلِ صبر كشته شدی و به جان تو-
سوگند به این كه خواهر قامت كمان تو

زد ناله با نوای حزین ای برادرم
صورت به خاك دادی و ای خاك بر سرم!

وقتی كه نیزه در گلویت كرد وای وای!
با پای خویش پشت و رویت كرد وای وای!
با خاك گرم رو به رویت كرد وای وای!
از پشت پنجه بین مویت كرد وای وای!

آن لحظه ای كه دور و برِ تو سپاه بود
چشمت درست رو به روی خیمه گاه بود

خیلی دلت شكست علی اكبرت كه رفت
خیلی دلم شكست علی اصغرت كه رفت
نزدیك بود عمه بمیرد سرت كه رفت
انگشت تو بریده شد انگشترت كه رفت

با سنگ و نیزه بین تو و خیمه سد شدند
ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند

ای وای از اسیر شدن كو به كو شدن
از خجلت و غریب شدن سرخ رو شدن
با مردم محله چنین رو به رو شدن
این است آخر عاقبت بی عمو شدن

دلواپسیِ دختر زهرا ز حد گذشت
خیلی به عمه ام سر بازار بد گذشت

پس داده اند پیرهن پاره پاره را
رخت مرا لباس تو را گاهواره را
آورده است عمه سر شیرخواره را
گوشش نكرده است كسی گوشواره را

ما از غم فراق گرفتارتر شدیم
وقتی رقیه رفت عزادارتر شدیم


*****************************

علی انسانی
وداع

ای رویِ تو روز و مویِ تو چون شب من
بر سوز دلت سوخت دلِ مركب من
از بابِ جگر سوخته ات بوسه مخواه
ترسم كه بسوزد رُخ تو از لبِ من


*****************************

یوسف رحیمی
وفات
در جمع ملائک مقرب هستی
از روز ازل فاطمه مذهب هستی
شد محو جمال کبریایی جانت
محبوب دل حسین و زینب هستی

×××

ای دختر بی قرینه‌ی ثارالله
آرام و قرار سینه‌ی ثارالله
در صبر و شکوه و استقامت، یکتا
آئینه‌ی حق! سکینه‌ی ثارالله

×××

با ناله‌ی یا حسین بی تاب شدی
از داغ لب تشنه او آب شدی
با زمزمه های «... أو سَمِعتُم بِغَریب ...»
یک عمر تو روضه خوان ارباب شدی

×××

*. حضرت سکینه سلام الله علیها می فرماید:
(روز عاشورا) وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم،
از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم که می فرمود:

شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی

شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید
و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!
(مصباح، کفعمی، ص 376)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: وفات حضرت سکینه(ع)
[ 21 / 9 / 1395 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]